محبوبه باقری آزاد :
دلـم می گیــرد از تنــهایی و درد ســکوت مبــهم پائیــــز دلســـرد
مگر می شد تو را بر نیـزه ها دید امان از تیشه ها و ریشه ها..مرد!
محمد حسن امینی :
وقتـی که خونـو می بینــم ، رنگشــو بـاور نـدارم
انگار که هیچ فکـر بدی ، از سرخی بر سر نـدارم
**
وقتیکه آتیش می بینم ، خونه هارو می سوزونه
اصــلا نمیشـــه بـاورم ، کـه گـرمـا نـامهـــربـونـه!
بـازم اگـه خـوبی هـامـون ، ابـزار دسـت بدا شن
دشـــمن آدم ِخـــوب و رفیـــــق آدم بـــدا شــن..
**
پیامدش این می شـه که ، گـرما نامهـربون بشـه
قـرمــزی خـوب گـلا ، نشـــونه ای ز خــون بشــه
بیاین تا دست به دست هم، دنیامونو عوض کنیم
فکـرامـونو و حرفـامـونو ، رنگامـونـو عـوض کنیـم!
کاری کنیــم با سُرخیـا ، لب ها پـر از خنــده بشن
به جـای خـون تـو یـاد مـا ، باز گـلای زنـده بشـن..
عصمت کاظمی :
اینجا زمین است کسی نمی آید، چرخی بزند حالمان را بپرسد
آنها هم که آمدند پا در کفش ما گذاشتند !
دیگر دست ها کلمات را بر هم گره نمی زنند
با این حال واژه ها در دهان ورز می خورند،
بزرگتر ادا می شوند.. نمی فهمم چرا !؟
در این میان سلام ها کجا ماندند ! خورده می شوند آیا !؟
آری ، اینجا گرسنگان زیادند آدم ها لک دارند !!
حتی روی نگاهشان هیچ نمی بینند
می روند، می ترسند عادت شوند ! اینجا زمین است..
هوا جور دیگزی است آسمان اجاره ای است !
ماه نمی تابد.. ستارگان به دور هم نمی گردند
سکوت جاری است.. همیشه ، نه
گاهی-- دل ها پادر میانی می کنند
اما.. هیچ اینجا کسی نمی آید، چرخی بزند حالمان را بپرسد..